سخت است که در میان جمع باشی و تنها ...
سخت است که لبریز حرف باشی و مجبور به سکوت ...
خدا ... اگر تحمل می کنم فقط و فقط به خاطر تو است .
نمی خواهم از خبرهای بد بگویم . خبر بدی که بیش از یک هفته است مثل خوره افتاده به جانم و لحظه ای دست از سرم برنمی دارد . آخر به کدام گناه ...؟ اصلا چرا تو ... چرا تویی که جز خوبی در تو نمی دیدم و نمی بینم ... چرا تو باید قربانی باشی؟ قربانی این همه بی وجدانی ... دوست عزیزم تحمل بیشتر کن ... خدا را داری . همین !
گفتم که ، نمی خواهم از خبرهای بد بگویم . اما اهانت وهابیت ملعون هم مزید بر علت شده پریشانی مرا ...
خبرهای خوب هم دارند نو به نو می رسند. می شنوم و می خندم و شادمانی می کنم . خبرهای خوب ، خوشحالم می کنند اما حالم را خوش نمی کنند . خبرهای خوب زیادند و خوب هم بلدند چه وقت بیایند . منتظرشان بودم. فقط برای اینکه باعث شدند دق نکنم ...
ماه هاست که دلم خون است . اما چاره ام تنها سکوت است و سکوت . دوست خوب در این روزها غنیمت ... نه ! نعمتی است از خدا ...
پاورقی
دستت را می بوسم مادر ... دستت را می بوسم بابا ... باز هم شرمنده ام کردید . محتاجم به دعای خیرتان.